خزان
روییده ام به باغ غریبی خزان زده
افتاده ام ز اسب اصیلی عنان زده
این عرصه عرصه ی من و جولان من نبود
من با یقین اسیر کثیری گمان زده
انگشت حیرت است به دندان چو دیده گرگ
جایش به قلب گله ی میشان شبان زده
گر آسمان بزیر کشانند عجیب نیست
مثل کنون که خاک سر از آسمان زده
در سایه سار سرو قدم باغبان شدند
اکنون به پیکرم تبرش باغبان زده
با آن برودتی که گرفته مزاجشان
آتش درون سینه ی تنگم زبان زده
فهمیده ام به قلب زمستان روزگار
هر کس ز هر جهت که رسیده زیان زده