یک طرف این منم از عشق سراسر لبریز
آن طرف سر به هوا هستی و در حال گریز
تو که تسلیم قضایی و نمی دانی من
شدم از هرجهت از عشق خروشان سرریز
حکم این رابطه گرچه نرسیدن باشد
میکنم هردم ازین شرع حراسان پرهیز
در موازات مقرر شده حال من و تو
شکوه دارم من ازین فصل بد حزن انگیز
وانمیشد به رویت دیده گرمم ای کاش
یا نمیکرد طلوع، شمس رخت از تبریز
چه کنم ره به طریقت بروم یا ره دل؟
شرر افکنده به جانم حوسی آتش خیز
از عشق تو لبریزم
می بارم و می ریزم
دوریست رقیب من
با هجر گلاویزم
با یاد تو سرمستم
وز بودن تو هستم
قدیسه ی زیبایی
ای وسوسه انگیزم
روزم به امیدت شب
هر شب به امیدت روز
با فکر و خیالت من
از غیر تو بگریزم
بردی ز حقیرت دل
کردی به دلم منزل
از شوق رضای تو
سر رفته و سر ریزم
در خویش تورا بینم
در من نبود جز تو
قند است مزاج من
ای ابر شکر ریزم
من رخت سفید عشق
بر تن زده ام ای جان
از اینهمه زرق و برق
غیر از تو بپرهیزم