پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ب.ظ
شوق وصال...امام زمان عج
تا بیایی در سرم شوق وصالت گسترم
تا کی این دل سر کند با دوریت ای دلبرم
جای خالی تو در این سینه غوغا می کند
گشته ام سرخورده از هجران این غم مضطرم
بهر ماهی آب و بهر دل دل آرامم چه کار
آن زمان کز دیده دورست آن جمال ماه یار
لمس آغوشت بلند پروازیِ فکر من است
بهر من بس باشد از نعلین تو گرد و غبار
تو که هرشب در دیاری و به هر جا میروی
یک شبی را هم قدم بر کوی سر مستان گذار
تشنگان روئیت رویت همان دیوانگان
تا زمانی که نباشی بر تو هستن بیقرار
کاسه صبرست لبریز وقرار از کف برفت
منتقم برخیز و بر دستت ببینم ذوالفقار
۹۴/۱۱/۰۱