چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ
هوس
یک شب بر آسمان چو فتاد از قضا نگه
برخورد ناگهان نطر چشم من به مَه
دل باخت آنچنان که گویی دل نداشته
خنده به لب و اشک به چشمش رسید گَه
هر شب به انتطار قمر رو به آسمان
او می نشست تا که مرادش رسد ز رَه
وقتی که قرص ماه هلالی نحیف شد
از نیمه تا گذشت و رسید آن شب سیَه
سرخورده گشت و نادم ازین قسمت عجیب
ناچار و نا امید و دل آزرده سر به تَه
گفتا که حرمت دل و دلبر مقدس است
نِی از سر هوس بدهی دل به کوه و کَه
باید که زرشناس بود زر نگاهدار
تا ارزشش بداند و بر او کند نگَه
باید که یار مونس لیل و نهار بود
نِی در مدار روشن روز و شب سیَه
بیچار چون منی کی دلی بسپرد به تو
بیچاره آن شبی که دلش خوش کند به مَه
۹۹/۱۰/۱۷