تا ریخت قدوم دُردی ات در جامم
مستیه می آمیخته شد با کامم
دیگر به جز از لبت ننوشیدم می
زیرا که به وقت درد شد درمانم
دل با تو هوای دل سپردن دارد
با اخم تو انتظار مردن دارد
بی تو قدحی برای نوشیدن نیست
با قند لب تو چای خوردن دارد
دستان تو خورشید نشانم داده
قند لب تو شهد بیانم داده
چون پای به قلب تیره ام بنهادی
خورشید صفا به آسمانم داده
من مست مدام موی وهم انگیزت
درگیر دو چشم مست مجنون خیزت
رو کرده خدا ، تورا عطا کرده به من
مدهوش شدم از آن لب درّ ریزت
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام عیش دنیا را
به دنیا حال خوب من برابر هست با دنیا
ندارم به ز این تحفه که بخشم یار زیبا را
نباشد در توان من جدل با صاحبان جاه
ولیکن پا به پاپوشم بگویم این تمنا را
که باشد بهترین بدعت غنیمت بردن ایام
چه قابل باشد این جان و سمرقند و بخارا را
پای یک گوشه نگاهت عشق زانو می زند
ماه بهر دیدنت پیش خدا رو می زند
قامتت تا آسمان،سر بر فلک بنهاده ای
باد از زلف پریشانت به هر سو می زند