شب 14 محرم سال 1397
تشکر از محبت دوستان
تحت عنایت آقاجانمون ابی عبدالله انشالله موفق و پیروز باشید
ای از انار سرخی لبهای تو فُزون
ای از مدار، قدرت احساس تو برون
ای بهترین تغزل دیوان روزگار
ای با تو سرفراز بدون تو سرنگون
ای چشم های مست تو چون شیشه عسل
لعل از ازل چنان تو ندیده ست تا کنون
تا پلک می زنی تو به مژگان وحشی ات
بد می کِشد دل عَزَبم را به خاک و خون
در پیچش است موی تو حیران به راه باد
شعله کشان شراره زنان می وزد جنون
وای از قدت که کرد قیامت محال را
الماس خوش تراش به دنیای من شگون
بر تن ز سِحر چشم تو رخت اسارت است
کی می رود ز دل صنمی کز نظر برون
علی آن آسمانی است که شمس و قمر دارد
علی آگاه از دیروز و از فردا خبر دارد
علی با ذوالفقارش در رکاب حضرت خاتم
به عالم اینچنین فهماند که حیدر جگر دارد
علی فصل الخطاب معجزات حضرت داور
علی بالانشین معراج پیما همچو پیغمبر
به تیغش می کُشد دشمن به تیغ ابرویش مارا
عدو و دوست میمیرند کو سیف دوسر دارد
علی کابوس هر شام تمام جنگجویان است
علی فانوس هر شام تمام بینوایان است
بنازم قوت بازوی او را که پس از خیبر
همه با بهت می گفتند مگر این قلعه در دارد!
علی آیینه ی ذات خدا روی زمین باشد
علی خیرالوراء قبل از رکوع دستش نگین باشد
علی تمثال حق است و علی اُولی به خلق است و
علی در مکتب زهراییش خیرالبشر دارد
بُود دست خدا معمار ایوان طلای او
همه ذرات و جن و انس در مدح ثنای او
الا ای منکران و ای ابومکارهای پست
بدان با شیعه ی حیدر درافتادن خطر دارد
یک شب بر آسمان چو فتاد از قضا نگه
برخورد ناگهان نطر چشم من به مَه
دل باخت آنچنان که گویی دل نداشته
خنده به لب و اشک به چشمش رسید گَه
هر شب به انتطار قمر رو به آسمان
او می نشست تا که مرادش رسد ز رَه
وقتی که قرص ماه هلالی نحیف شد
از نیمه تا گذشت و رسید آن شب سیَه
سرخورده گشت و نادم ازین قسمت عجیب
ناچار و نا امید و دل آزرده سر به تَه
گفتا که حرمت دل و دلبر مقدس است
نِی از سر هوس بدهی دل به کوه و کَه
باید که زرشناس بود زر نگاهدار
تا ارزشش بداند و بر او کند نگَه
باید که یار مونس لیل و نهار بود
نِی در مدار روشن روز و شب سیَه
بیچار چون منی کی دلی بسپرد به تو
بیچاره آن شبی که دلش خوش کند به مَه
روییده ام به باغ غریبی خزان زده
افتاده ام ز اسب اصیلی عنان زده
این عرصه عرصه ی من و جولان من نبود
من با یقین اسیر کثیری گمان زده
انگشت حیرت است به دندان چو دیده گرگ
جایش به قلب گله ی میشان شبان زده
گر آسمان بزیر کشانند عجیب نیست
مثل کنون که خاک سر از آسمان زده
در سایه سار سرو قدم باغبان شدند
اکنون به پیکرم تبرش باغبان زده
با آن برودتی که گرفته مزاجشان
آتش درون سینه ی تنگم زبان زده
فهمیده ام به قلب زمستان روزگار
هر کس ز هر جهت که رسیده زیان زده
پاره ی جان نبی باشی ولی
از زنان خلق سر باشی ولی
اسوه ی حجب و حیا باشی ولی
گر چه همکف علی باشی ولی
گرکه باشی حضرت خیرالنسا
حافظ و حامی قرآن خدا
علت خلق اهالی کسا
مادر شَبّر ، شبیر و اولیا
ای که پوشاندی ز مرد کور رو
ای که هستی بر دوعالم آبرو
خصمت از مردی نبرده هیچ بو
چون علی با استخوانی در گلو
لیک در بین در و دیوارها
محسنت شد کشته ی دیندارها
بر زمین افتاد حیدر بارها
تا که شد محصور در انکارها
میخ در تا خورد بر پهلوی تو
ریخت مُشک از قامت آهوی تو
رنگ رفت از آن رخ دلجوی تو
رفت حیدر، قوت بازوی تو
رفت تنها تکیه گاه مرتضا
اوست مُرّ آیه ی قالو بلی
رفت اما ماند داغ کوچه ها
گَرد حسرت روی موی مجتبا
رفت در آغوش ختم المرسلین
رخت بربست از بر یعثوب دین
چونکه در بستر بدیدش اینچنین
حیدر کرار شد نقش زمین
تا که مرغش از قفس آزاد شد
درد دلهایش به چَه فریاد شد
منکران دنیایشان آباد شد
اولین مظلوم دشمن شاد شد
سنبل و سرسبد دین مبین است احمد
ختم پیغامبران عرش نشین است احمد
نبود در خور شآنش سخنی جز قران
رحمت واسعه از بهر زمین است احمد
گر سگی پوزه به دریا بزند عیبی نیست
چون ز هر پاکتری پاکترین است احمد
میلیون ها علی و فاطمه دارد مولا
به فدایش همه افلاک و زمین است احمد
خلق گردیده جهان با مژه بر هم زدنش
علت خلقت فردوس برین است احمد
وعده داده است خداوند جمال او را
جلوه ی ثانی رب العالمین است احمد
در جواب توهین مکرون مجهول الحال به پیامبر اکرم (ص)
مردم کشورت از حیث وجودت در ننگ
دائم هستی تو در اندیشه و سوداییِ جنگ
آب بَر زن به دهان نام نبی می گویی
ای که هستی تو به دامان بشر لکّه ی ننگ
آن سگی که دمی از کوی نبی رد شده است
برتر از توست مقامش صدهزاران فرسنگ
چوب ماتحت تو کردند سر جالیزی
که همه حاصل آن گشت سراسر خونرنگ
تو عروسک و سگ زرد عروسک گردان
آمده از سر کردار تو قافیه به تنگ
سر فرود آر به تُنگ خودت ای ماهی ریز
تا نیفتاده گذار تو به پیکار نهنگ
شکری خوردی و درماندگی ات پیدا شد
گور خود کندی و بشکست سرت با این سنگ
چه چشم انداز زیباییست موج گیسوان تو
چه قوس و قزحی باشد به چشم و ابروان تو
امان از خال مشکینی که روی گونه ات داری
عجب درّ و گهر ریزد به هنگام بیان تو
ندارد قیمت آن ناز گرانت ، نازدان من
بهر سو می کشد من را ، عطر خوشکِشان تو
به روی طالع ام حک شد سرانجامم به زیبایی
نصیب و روزی من گشت این بخت گران تو
سپردم دل به باد آن دم که می پیچید در زلفت
به چشمان شبت گردید چشمم شب چران تو
از عشق فرمودی و من شوریده و شیدا شدم
فرتوت بودم ، پای تو زیبا رخ و رعنا شدم
قبل از تو هستم نیست و چون قطره ای ناچیز بود
بعد از تو در جوش و خروش مواج چون دریا شدم
اکسیر شور عشق را تکثیر کردی کین چنین
بوی تو استنشاق شد دَرهم بدم سرپا شدم
تابید مهر ماه تو بر روزگار شام من
تا روز شد احوال من بی جان بدم احیا شدم
امید دارم تا تو را دارم ، نیاز غیر نیست
تحت لوای دولت عشقت چنین برنا شدم
مرغ سحر رفت و ربنای سحر ماند
یار سفر رفت و خاطرات سفر ماند
آن نفس گرم و آن وجود هنرمند
گر ز میان رفت نغمه های هنر ماند
گشت مقارن غروب و چله عشاق
حر ز نظر رفت ولی زیر نظر ماند
تقدیم به روح بلند و آسمانی پدر آواز ایران محمدرضا شجریان
دانلود فایل شب عاشورای هییت دوطفلان مسلم بن عقیل شهرستان فردوس
http://bayanbox.ir/view/mp4/1565185179736693306/video-2020-09-05-22-41-32.mp4
متن کامل شعر
پاشو یاحسین ببین تو گود قتلگاه
مادر اومده
حروله کنان به سرزنان و بی امان
مادر اومده
قد خمیده میهمان شاه کربلا
مادر اومده
ناله غریب و بوی یاس اشک و آه
مادر اومده
مادر اومده
ببین بوسه گاه پیغمبر و
ببینه نازدانه حیدر و
ببینه اون پیکر و بی سرو
مادر اومده
بگیره سر بدامن محبتش
ببینه پاسداریه ز حرمتش
ببینه شاه کربلا و غربتش
شهید بی کفن حسین حسین
بند دوم
ای حسین فاطمه بیا و گو به من
اصغرت کجاست
اینچنین به خاک وخون فتاده ای بگو
اکبرت کجاست
اینهمه حرومی و خیام و دود و اشک
خواهرت کجاست
دشمن حمله ور بسوی خیمه ها شده
دخترت کجاست
دخترت کجاست
بگو که در بیاره گوشواره رو
بگوکه چند گره زنه به معجر و
بگیره سفت دستهای عمه رو
زینبت کجاست
چرا به چهره لطمه چنگ میزنه
به گونه هاش خضابی رنگ میزنه
تا میبینه که داره سنگ میزنه
شهید بی کفن حسین حسین
گره زدم دل خود را به چین دامن یار
به خار هر مژه اش کرد مرغ سینه شکار
به باد داد تمام دعا و زهد و نیاز
جوان شدم به نگاه پر از محبت یار
چنان ز عطر وجودش خیال از سر رفت
که در میان دل من دگر نمانده قرار
شده زمین و زمان الغرض گرفتارش
به ذوق آمده باد هم ز رقص زلف نگار
چه آمده به سر عاشقت که دور تو
ز خشت های پر احساس دل کشید حصار
چه کرده ای که به هر سو روم تورا بینم
و هر چه از تو بگویم شود کلام قصار
ربود هوش من آن مُشک موی مشکینت
تو در کنار منی هوش آیدم به چه کار
به عمر کوته گل کن نگاه ای گل رو
بیا و عرصه به آغوش این دمن بسپار
مراد سینه پر درد روزگار تویی
تو آرزوی کویری تو سبزه روی بهار
تو آن می ای که خدا در سبوی من ریزد
تو آن حرارت و شوری که از دلم خیزد
وجود من شده تسخیر طره ی شب تو
اسیر آن لب لعلی که نیشکر ریزد
خدای را نتوان وصف بر زبان کردن
که گوشه ی هنرش از وقار تو ریزد
تو شاهکار خدایی ، خدا در آیینه
گمان مبر که مثال تویی ز پا خیزد
برای من که به تاب مه تو محتاجم
چونان تو هادی دلدار را که پرهیزد ؟
نمی توان ز تو دل کند بس که زیبایی
ز حیرتت خود خالق به زانویش میزد
به وصف تو همه ذرّات عاجزند و علیل
به این علل که ز هر ذرّه بحرها ریزد
به صد کرشمه تو وا کرده ای به رویم رو
به هر کرشمه بخوانم سپاس ای ایزد
خرّم آن دیده که رویت به تماشا باشد
سرخوش آن دل که ز یاد تو هویدا باشد
تو مپندار گر از دیده ی ما دور شدی
دل ما در پی معشوقه ی زیبا باشد
تا ریخت قدوم دُردی ات در جامم
مستیه می آمیخته شد با کامم
دیگر به جز از لبت ننوشیدم می
زیرا که به وقت درد شد درمانم
دل با تو هوای دل سپردن دارد
با اخم تو انتظار مردن دارد
بی تو قدحی برای نوشیدن نیست
با قند لب تو چای خوردن دارد
دستان تو خورشید نشانم داده
قند لب تو شهد بیانم داده
چون پای به قلب تیره ام بنهادی
خورشید صفا به آسمانم داده
من مست مدام موی وهم انگیزت
درگیر دو چشم مست مجنون خیزت
رو کرده خدا ، تورا عطا کرده به من
مدهوش شدم از آن لب درّ ریزت