یه روزی
روزگاری تواوج بیقراری
مرغ دلم
زسینه پر زدو شد فراری
پرسیدمش
چراتو از آشیون پریدی
نکنه از
دل من رنجیدی و بریدی
گفتش بمن
نه اصلا دلت نبوده کاره
تقصیر
قلب من بود تنگ هوای یاره
پریدم و
پریدم تا به حرم رسیدم
طراوت حسین
و آخر دیدی چشیدم
به عشق
این زیارت تا حالا زنده بودم
فقط ز
دوری تو از کوچکی می خوندم
بعد هزار
و اَندی تازه بهش رسیدم
بگم یه
لحظه اش رو به سیم و زر نمی دم
می خوام
بدونی که من رو بومش لونه کردم
نمک گیر
حسینم دل رو دیونه کردم