سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ
عمرست در گذر چه بخواهم چه نخواهم
از سرعت خودم چه بکاهم چه نکاهم
آید خزان و نوبت بی برگ وبر شدن
من همره خزان چه بیایم چه نیایم
باران برگ روی زمین گشته فرش پوش
من خیس می شوم چه ببارم چه نبارم
دیگر زمان کاشتن و نو نَوار نیست
مثمر نمی شوم چه بکارم چه نکارم
از من گذشته و شده ام بند یک نفس
سوختم,همین وبس چه بسازم چه نسازم
تقدیر این چنین قلمی بر ورق نوشت
بی عشق دوست من چه ببازم چه نبازم
آری محبت است سرمایه ای عظیم
کین یادگاری است چه بمانم چه نمانم
۰
۰
۹۴/۱۰/۲۹