پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ
تنگ غروب...امام زمان عج
یه روز تنگ غروب که دلم خسته بود
به پای غم غریبی نشسته بود
هی با خودم می گفتم گاهی باخدا
آه سرد کی رو دلم نشسته بود
کی بود که از غربت تنهایی می گفت
کی از غم یه عمری جدایی می گفت
کی بود که تو تنهاییها گریه می کرد
پای غمهای دنیا از غصه می مرد
چرا کسی به داد او نمی رسید
کسی ز پیمانه او نمی چشید
گره زکار اهل دنیا وا می کرد
محبت های اونو هیج کس نمی دید
این قصه یه مرد بی قرینه بود
اون روز تنگ غروب روز ادینه بود
اونی که تو تنهاییها گریه میکرد
گل زهرا بود زائر مدینه بود
۹۴/۱۱/۰۱