استاد شجریان
مرغ سحر رفت و ربنای سحر ماند
یار سفر رفت و خاطرات سفر ماند
آن نفس گرم و آن وجود هنرمند
گر ز میان رفت نغمه های هنر ماند
گشت مقارن غروب و چله عشاق
حر ز نظر رفت ولی زیر نظر ماند
تقدیم به روح بلند و آسمانی پدر آواز ایران محمدرضا شجریان
مرغ سحر رفت و ربنای سحر ماند
یار سفر رفت و خاطرات سفر ماند
آن نفس گرم و آن وجود هنرمند
گر ز میان رفت نغمه های هنر ماند
گشت مقارن غروب و چله عشاق
حر ز نظر رفت ولی زیر نظر ماند
تقدیم به روح بلند و آسمانی پدر آواز ایران محمدرضا شجریان
یک طرف این منم از عشق سراسر لبریز
آن طرف سر به هوا هستی و در حال گریز
تو که تسلیم قضایی و نمی دانی من
شدم از هرجهت از عشق خروشان سرریز
حکم این رابطه گرچه نرسیدن باشد
میکنم هردم ازین شرع حراسان پرهیز
در موازات مقرر شده حال من و تو
شکوه دارم من ازین فصل بد حزن انگیز
وانمیشد به رویت دیده گرمم ای کاش
یا نمیکرد طلوع، شمس رخت از تبریز
چه کنم ره به طریقت بروم یا ره دل؟
شرر افکنده به جانم حوسی آتش خیز
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام عیش دنیا را
به دنیا حال خوب من برابر هست با دنیا
ندارم به ز این تحفه که بخشم یار زیبا را
نباشد در توان من جدل با صاحبان جاه
ولیکن پا به پاپوشم بگویم این تمنا را
که باشد بهترین بدعت غنیمت بردن ایام
چه قابل باشد این جان و سمرقند و بخارا را
دریافت
مدت زمان: 59 ثانیه
قا بیا تاهمه باهم
مدافع حرم بمونیم
توکه جلودار باشی آقا
ریشه ظلم رو میخشکونیم
میبینم اون روزی که آقا
پرچم شیعه برفرازه
با اوس بناهای ایرانی
توی بقیع حرم میسازه
🌹بدامن نرگس میکنه ماهی دلبری🌹
🌹تبسم نشسته روی لبای عسکری🌹
🌹آمده بدنیا صاحب تیغ حیدری🌹
💙💙گل نرگس مدد یبن الزهرا💙💙
از عشق تو لبریزم
می بارم و می ریزم
دوریست رقیب من
با هجر گلاویزم
با یاد تو سرمستم
وز بودن تو هستم
قدیسه ی زیبایی
ای وسوسه انگیزم
روزم به امیدت شب
هر شب به امیدت روز
با فکر و خیالت من
از غیر تو بگریزم
بردی ز حقیرت دل
کردی به دلم منزل
از شوق رضای تو
سر رفته و سر ریزم
در خویش تورا بینم
در من نبود جز تو
قند است مزاج من
ای ابر شکر ریزم
من رخت سفید عشق
بر تن زده ام ای جان
از اینهمه زرق و برق
غیر از تو بپرهیزم
نه روز روزگارش مثل روزه
نه شبهاش رنگ و بوی ماه داره
حواس روزگارش پرت انگار
همیشه توی سینه اش آه داره
به روی دلخوشی ها چشم بسته
برا غصه دلی آگاه داره
به هر دشت و دمن خونده فراغی
به لب هاش غزلی جانکاه داره
گمونم دل زلیخایی کشیده
که دائم سر میون چاه داره
نگارش دیگه بی نام و نشونه
که یکسر حوس بیراه داره
به دنبالش جلو چشم رقیبون
سر جنگ با قشون شاه داره
دوچشمونش به راه قاصدک هاست
هوای دلبر دلخواه داره
فارغ از دنیا و ما فی های آن
گوشه ای دور از هیاهوی زمین
دورتر از باد هنگام عبور
کورسوتر از دو چشم مادرم
گوشه ای ماوا و مأمن میکنم
کین دو روز عمر راحت بگذرد ...